بهترین فیلم‌ها در کن شیرجه عمیق در تروما

جشنواره سالانه فیلم کن بار دیگر مملو از زرق و برق، سینمای جدی و تلاش‌هایی است که در پیاده‌روی کروازت شلوغ می‌شوند. با این حال بهترین فیلم کن تا کنون، تاد هاینز است می دسامبر با بازی جولیان مور و ناتالی پورتمن، می توان آن را ترکیبی از اینگمار برگمن توصیف کرد. پرسونا با آدام سندلر مخلوط شده است اون پسر منه. مانند وسیله نقلیه سندلر، این فیلم بر اساس مری کی لتورنو است که در دهه 1990 یک پسر 13 ساله را اغوا و تجاوز کرد و بعداً با او ازدواج کرد. مور نقش گریسی، یک نانوایی در اواخر دهه 50 را بازی می کند که اکنون با جو 36 ساله (چارلز ملتتون)، شوهر و پدری شیرین که شیفته پرورش پروانه های سلطنتی است، ازدواج کرده است. در حالی که فرزندان دوقلو آنها از دبیرستان فارغ التحصیل می شوند، الیزابت بازیگر سرشناس (ناتالی پورتمن)، خانواده را ملاقات می کند تا در فیلمی نقش گریسی را بازی کند. حضور الیزابت خانواده را آشفته می کند و آسیب های هر یک از اعضای خانواده را آشکار می کند.

پورتمن بزرگترین، خشن ترین و بهترین بازی خود را در نقشی ارائه می دهد که ترکیبی از خونسردی عجیب و غریب است. جکی با رنگ و بویی از ترحم قوی سیاه. هاینز طنز عجیبی را به فیلم می آورد بدون اینکه درد عمیق هر شخصیت را به سخره بگیرد. Melton یک فرد برجسته است. پس از اجراهای کاریزماتیک در ریوردیل و خورشید نیز یک ستاره است، Melton ظاهراً اینجا با ظرافت ترک می خورد. او به همسرش می‌گوید: «اگر آن‌طور که می‌گوییم عاشق باشیم…» و به آرامی متوجه می‌شود که زندگی بت‌هایشان چقدر سپر است، چه از لحاظ درونی و چه بیرونی، در برابر خشونت بنیادین رابطه‌شان. فیلم به شکلی کمرنگ فیلمبرداری شده است. فقط نماهای ماکرو از تبدیل شدن کرم ها به پروانه بیش از حد استعاری به نظر می رسد و به کاری که مور و هاینز اخیرا انجام دادند نزدیک تر است. دور از بهشت. جدیدترین هاینس کمتر سرسبز و بهتر است.

دو کارگردان مولف دیگر، مارتین اسکورسیزی و وس اندرسون، سبک‌ها و ستاره‌های قبلی را با هم ترکیب می‌کنند تا نتایج متفاوت اما جذابی به دست آورند. اسکورسیزی قاتلان ماه گل هم لئوناردو دی کاپریو و هم رابرت دنیرو در این فیلم نقش آفرینی می کنند که دو مرحله متفاوت تقریباً بیست ساله از آثار او را به نمایش می گذارند. تفاوت فاحش در توانایی ها و سبک های این دو بازیگر باعث می شود که چرا دوران دنیرو اسکورسیزی تا این حد قوی است.

دنیرو نقش ویلیام هیل، یک گاودار سفیدپوست ثروتمند و ستون جامعه محلی خود در اوکلاهاما را بازی می کند. او همچنین به طور مخفیانه ثروتمندترین اعضای ملت بومی اوسیج را به خاطر پول و حقوقشان در زمین نفت خیز به قتل می رساند. بخشی از برنامه او این است که زنان اوسیج را با بستگانش از جمله دی کاپریو ازدواج کند. این طرح جنایی فیلم تقریباً 3 و نیم ساعته احساس می کند دوستان خوب ردوکس، با دی کاپریو که به عنوان یک شخصیت ضخیم ری لیوتا، اخم می کند و اشتباه می کند، بر روی صفحه نمایش غالب می شود. دنیرو اجرای ظریف‌تری ارائه می‌دهد، خودپسندی، نژادپرستی و خیریه را به گونه‌ای ترکیب می‌کند که احساس ترسناکی و کهن‌الگوی آمریکایی می‌کند.

رابرت دنیرو و لئوناردو دی کاپریو در قاتلان ماه گل.

از جشنواره فیلم کن

موضوع جالب تر رابطه بین ارنست دی کاپریو و همسرش مولی است که لیلی گلدستون آن را به زیبایی بازی می کند. آنها عاشق هستند و او به آرامی او را می کشد و هیچ یک از این چیزها دیگری را خنثی نمی کند. این لحن یادآور نوعی از فیلم های زنانه تراژیک کلاسیک هالیوود است که اسکورسیزی به خوبی می شناسد اما هرگز آشکارا به آن پرداخته نشده است (اگرچه در هر دو مورد نزدیک بود. عصر بی گناهی و نیویورک، نیویورک). گلادستون بهترین نقش اول زن در یک فیلم اسکورسیزی را ارائه می دهد.

لیلی گلادستون و مارتین اسکورسیزی در پشت صحنه قاتلان ماه گل.

از جشنواره فیلم کن

مانند هینز، مجموعه وس اندرسون در سال 1955 شهر سیارکی اسکارلت جوهانسون در نقش میج کمپبل، بازیگری است که نقش یک بازیگر را بازی می‌کند، ستاره‌ای با رژ لب نارنجی-قرمز روشن که زمانی در فیلم‌های تکنیکال وجود داشت، اما اکنون یافتن آن غیرممکن است (من امتحان کردم). او دخترش را برای یک مسابقه علمی به شهر سیارک‌ها، آریزونا آورده است که در آنجا با جیسون شوارتزمن، یک عکاس، و پسر «مغز» او ملاقات می‌کنند. سیارک شهر یک شهر توریستی برای «ستاره‌نگاران و دانشجویان فضایی» است که با محل دهانه سیارک مشخص شده است، با ابرهای قارچ هسته‌ای در دوردست. پس از یک حادثه، همه بازدیدکنندگان متل محلی در قرنطینه هستند و با پای، فلپ‌جک‌ها و مارتینی‌های خودکار زندگی می‌کنند که فقط با پیچ و تاب می‌آیند، بدون زیتون.

اسکارلت جوهانسون در نقش میج کمپبل در شهر سیارکی.

از جشنواره فیلم کن

رنگ‌ها توسط نارنگی، ترا کوتا، نعناع و پیژامه آبی کمرنگ، با نمای یک بشقاب سوغاتی نقاشی شده از آن دوران، غالب هستند. فیلم متناوب بین آن صحنه و صحنه های سیاه و سفید ادوارد نورتون به عنوان نمایشنامه نویس این داستان است. دنیای ساخت این فیلم عجیب به همان اندازه که از اندرسون انتظار داشتیم با جزئیات و کج است، با شخصیت هایی که جعبه هایی را بالای سر خود می گذارند تا به جای کسوف، بیضی را تماشا کنند. چیزی که کم است طنز آمیخته با غم است که بهترین کار اندرسون را مشخص می کند. اینجا غم یک ترس وجودی است. احساس می شود فیلمی در آستانه شکست یا پیشرفت است، و در یک نقطه این موفقیت از طریق یک شماره موزیکال به دست می آید. این باعث شد که بفهمم همه فیلم‌های اندرسون مانند موزیکال‌های خالی از آواز هستند. این یک فیلم عجیب و غریب است که من آن را دقیقاً به خاطر نحوه غوطه ور شدن در اعماق عجیبش دوست داشتم.