امروزه، جشنواره گلستونبری یک عملیات چند میلیون دلاری با رویدادهای حمایت شده، فعالسازیها و پاپآپهای اطراف کنسرتهای پرفروش با حضور صدها هزار نفر است. اما زمانی، رویداد سالانه ای که در سامرست، انگلستان برگزار می شد، یک رویداد فروتنانه و پر علف بود که در آن مردم می توانستند نوازندگان مورد علاقه خود را بگیرند و یک پیک نیک خوب با دوستان داشته باشند. یک کتاب جدید این لحظه از تاریخ خود را به تصویر می کشد، مدت ها قبل از اینکه دوره زمانی بین آوریل و آگوست رسماً “فصل جشنواره” نامیده شود.
در دره آوالون، که در 10 مه از خانه انتشاراتی IDEA در دسترس است، عکس های منتشر نشده ای از سال اول Glastonbury Fayre را نشان می دهد. این تصاویر که توسط پل میسو – یک خلاق بریتانیایی که شش ماه قبل را بر روی عکاسی مد در میلان کار میکرد – در طی سفر به جشنواره افتتاحیه با کارگردان فیلم نیکلاس روگ و جولی کریستی بازیگر برنده اسکار، عکاسی کردهاند. مرحله هرم. آنچه در ادامه میآید، تصاویری صمیمی از کنسرتروانی است که برهنه در مزارع میدوند، هنر میسازند، کمپ میزنند و عناصر را شجاع میکنند. مهمتر از همه، این کتاب – که IDEA در تیراژ محدود 1000 نسخه در بازار خیابان دوور در لندن به فروش خواهد رسید – به عنوان یک کپسول زمان عمل می کند و هسته ی ذات القاعده ی ضد فرهنگی را در اوج خود به تصویر می کشد. به علاوه، این پروژه توسعه جشنواره را در طول 50 سال گذشته مستند میکند – نشان میدهد که گلستونبری، که امسال از 21 تا 25 ژوئن برگزار میشود، چقدر به یک پدیده جهانی تبدیل شده است. در زیر، نگاهی به تصاویر کتاب، با توضیحات اضافی از خود میسو.
او میگوید، مطمئناً، یک ون کمپر به من بدهید، آن را با غذا و نوشیدنی پر کنید، و چون پل راننده و همراه ما میشود، او را به عنوان عکاس عکس خود استخدام کنید و 250 رول فیلم رنگی به او بدهید.» میسو به یاد می آورد. در اینجا، او عکسی از کریستی در حال استراحت در مقابل صحنه اصلی جشنواره می گیرد.
میسو درباره سفر خود به محوطه، جایی که مردم چادرها و ونها را برای کمپ برپا میکنند، میگوید: «بنابراین، من A303 را به سمت پادشاهی جادویی که جشنواره گلستونبری است – که تا امروز ادامه دارد، پایین میآورم. در بالا، ژان شریمپتون مدل با آهنگساز دی پالمر، طراح لباس آندریا گالر و کریستی (از سمت چپ) چت می کند.
میسو میگوید: «من به این پروژه بهعنوان یک وظیفه بسیار جدی نگاه کردم، زیرا ظاهراً مربوط به فرهنگ ضد فرهنگی بود که همه ما آرزوی آن را داشتیم. «من میخواستم تلاش کنم تا آن زشت را به تصویر بکشم. از آنجا که تا به امروز یک عکاس مد و تبلیغات نسبتاً موفق بودهام، با این میل به ثبت بخشی از زیبایی در همه مردم و چیزی از جادو و نور در Vale of Avalon به آن نزدیک شدم.
میسو میافزاید: «من برخلاف بسیاری از عکاسان دیگر که پسزمینهشان در رپورتاژ بود، رنگی عکاسی میکردم، بنابراین تصاویرم متفاوت بودند – نه لزوماً بهتر، اما مطمئناً متفاوت». من چیزی را که درست به نظر می رسید شلیک کردم و آن داستان را گفتم. شما، مخاطب، میتوانید نتایج را قضاوت کنید.»
شریمپتون یکی از افراد مورد علاقه میسو برای عکاسی در سال 1971 گلستونبری بود. او می گوید: «او با دوست پسرش در آن زمان، هیثکوت ویلیامز، نویسنده کتاب زیبای «ملت نهنگ» – دو روح بسیار لذت بخش بود. «لحظهای خاص عکاسی از ژان در نمایهای بود که بهخوبی توسط غروب خورشید روشن شده بود و نیکون خود را در برخی از زیباترین دستهایی که تا به حال دیدهام نگه داشته است.»
با این حال، وقتی از میسو خواسته می شود تصویر مورد علاقه خود را از کتاب شناسایی کند، او می گوید که «توانایی آن را ندارد. “من همه آنها را دوست دارم – آنها دوستان 50 ساله هستند!” اما او به عکس فوق علاقه خاصی دارد، «با یک آدم رنگین کمانی که با شورت های ریز پوشیده شده، دست هایش را دراز کرده، گل هایی در موهایش دارد، در مقابل یک فلوتیست ایستاده و چند روح جالب. این یک تصویر جذاب است.”
میسو می گوید: «من انتخابم را به نیک و سی لیتوینوف تهیه کننده اش در روز تولد نیک در آپارتمان او در چلسی در آگوست همان سال نشان دادم. در پایان نمایش اسلاید، نیک با چیزی که به نظر اشک در چشمانش بود به سمت من برگشت و گفت: «پل، تو متوجه شدی و من متوجه نشدم».
همانطور که می توانید تصور کنید، این احساسات بسیار متفاوتی را در من برانگیخت: از یک طرف، خوشحالی از چنین تحسینی از سوی چنین مرد درخشانی. اما از سوی دیگر، دلتنگی – چون نیک در نهایت پروژه را رها کرد و در نتیجه، تصاویر من سالها در کشو باقی ماندند.»
میسو میگوید: «من در مورد کواچلا یا گوورنر بال نمیدانم، اما درباره جشنواره موسیقی و هنرهای نمایشی فعلی گلستونبری، که تقریباً هر سال با گذرنامه مطبوعاتی به آن میروم، میدانم. “هر بار که به جشنواره دسترسی پیدا می کنم، همان حسی را دارم که سال 1971 وجود داشت.”
میسو میگوید: «از اینکه دوباره وارد این پادشاهی جادویی میشوم، احساس افتخار میکنم، جایی که همه با داستانها و موسیقیهایشان در اطراف آتشها لبخند میزنند، مردم عادی خارقالعاده که از شادی و عشق فراوان میدرخشند.» “متاسفم، من مانند هیپی های باستانی غنایی می کنم – که البته هستم.”
و همانطور که در کتاب من است، آخرین کلمه این است: “این یک داستان کوچک است، اما به نوعی یک داستان بزرگ و کوچک است.”
جلد از در دره آوالون.
جلد پشتی در دره آوالون.